روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

تولد یک سالگی

وای خدای من دختر قشنگم یک سالش تموم شد باورم نمیشه.چقد زود گذشت انگار دیروز بود که یه عروسک کوچلو بدنیا اومده بود. عشق کوچولوی من تولدت مبارک  همسر عزیزم تولدت مبارک             دیشب برای نفسم تولد گرفتم.خیلی خوش گذشت با دوست های خانوادگیمون عمو کوروش،خاله صدیقه،عمو علی،خاله مریم و امیرعلی کوچولو و مامان جون کبری بودیم. پارسال شب چهارشنبه سوری بود که روزانا جون بدنیا اومد امسال هم شب چهارشنبه سوری که تولد بابا رضا هم بود برای خوشگلم و باباش تولد گرفتیم.      خیلی غر غر میزدی نمیزاشتی ازت عکس بگیرم. نتونستم عکس های خوب ازت بگیرم. ...
27 اسفند 1393

اسباب کشی

دختر زیبایم این روزها مشغول اسباب کشی بودیم.خیلی سعی کردیم همون خونه بمونیم آخه خیلی سخت بود با دختر کوچلو اسباب کشی کنیم ولی نشد. به خونه جدید رفتیم خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت.خیلی خسته شدیم. عروسکم این روزها خیلی بهت سخت گذشت هر چند که مامان جون مهربون هوا تو داشت ولی مامان نمیتونستم واست وقت بزارم. بعضی وقتها خیلی غر میزدی. دخترم خیلی بامزه شدی خیلی هم باهوشی.الان قشنگ راه میری خیلی هم خنده دار راه میری.پریشب برات یه کتونی قرمز خریدیم تا راحتر راه بری.اونشب کلی با کتونیت تو خونه راه رفتی بعد که درش آوردم که بخوابی تو دستت گرفتی خوابیدی. خیلی بامزه منو صدا میکنی.تا تلویزیون آهنگ میزنه میرقصی.دیشب کل...
16 اسفند 1393

دندونی روزانا جون

دخترم دیشب 3اسفند برات یه جشن دندونی کوچیک گرفتیم. تولد عمو کوروش هم بود.از قبل با خاله صدیقه هماهنگ کرده بودیم که خونه ما باشه.ولی دیگه خاله صدیقه زحمت کشید غذا درست کرد رفتیم خونه اونا.مامان هم برات آش دندونی درست کردم. جای همه فامیلهامون خالی بود دوست داشتم همه خانواده بودن ولی کاریش نمیشه کرد دوری همین بدیهارو داره. عمو کوروش نمیدونست که تولدشه یهو غافلگیر شد.خیلی خوش گذشت. طبق رسم خودمون مامان جون رو سرت گندم ریخت.جلوت آینه و خودکار، قرآن شانه گذاشتیم بعد عروسکم آینه برداشتی .خیلی شیطونی میکردی نذاشتی یه عکس درست حسابی ازت بگیرم.یدونه پرتقال برداشتی بازی میکردی باهاش یهو دیدم با انگشت سوراخش کردی ...
5 اسفند 1393
1